تارنگار شخصی عرفان نحریر

سعدی اگر عاشقى کنى و جوانى .... عشق محمد بس است و آل محمد- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تارنگار شخصی عرفان نحریر

سعدی اگر عاشقى کنى و جوانى .... عشق محمد بس است و آل محمد- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

آخرین نظرات

حراجی در شب قدر

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ق.ظ

برای رفتن به مجلس احیاء شب قدر23 رمضان از شمالی ترین نقطه شهر به جنوبی ترینش عزم رفتن کردم ساعت 23:40 دقیقه شب از خانه بیرون رفتم. در این راه دو بار سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی اول مرد دوکاره ای بود که شادترین آهنگ های چند سال اخیر را گلچین کرده بود و امشب با صدای خیلی بلند بلندگوهایش آنها را فریاد می زدند
با کلی تحمل و صبر بعد از حدود 10 دقیقه به جایی رسیدم که احتمال دادم تاکسی دیگری برای ادامه مسیر گیر می آید. از فرصت استفاده کردم و گفتم آقا همینجا پیاده می شوم. پیاده که شدم دو تا دختر فوق شیک،مثبت عروس با مانتوی اینجوری و شکل های اونجوری توی پیاده رو مسیری را راه میرفتند که یه لکسوز اول آمد جلوی پایشان ترمز کرد و بعد یک سانتافه که به همه اینها جواب رد دادند! و بعد هم چند موتوری که انگار همه آنها بچه محل باشند یک نیش ترمزی کردندکه دقیقا معلوم نبود می خواستند آنها را ترک موتورشان بگذارند یا فقط این کارشان برای یک مسخره بازی بی مزه بود. اما آن دو دختر ( به خیال خودشان "پست مدرن ؟")موتوری ها را هم بی جواب گذاشتند. آن خیابان طول زیادی داشت، تاکسی آمد و من سوار تاکسی شدم تا مسیرم را به مقصد احیا ادامه دهم اما گمانم اگر می خواستند این راه را تا آخر بروند شهری را آواره خودشان می کردند شب قدری.
سوار تاکسی دومی که شدم راننده جوان آهنگی از یکی از خوانندهای زن گذاشته بود، اینبار خیلی اذیت شدم انگار که در منگنه فشارم داده باشند انگشام را در گوشم فرو بردم تا از شرش در امان باشم چون آخر شب بود و احتمال داشت تاکسی دیگری گیر نیاید تحمل کردم و تا مقصد یک لیتر ماشین می سوزاند و دولیتر من
که هنگامه ی رسیدن جای شکر داشت که از دست این چند اتفاق نا خوشایند در این شب عزیز به سلامت گذشتم
وقی به خیابانی که نزدیک مجلس احیا بود رسیدم. یک مرد مسن زجر کشیده ولی رو پا کنار خیابان ایستاده بود، از چهره اش معلوم بود اهل شهر ما نیست و اینجا غریب است. با ابرو های در هم کشیده و لب ها ی آویزان و لباسی خاکی زار میزد که می خواهد از کسی کمک بگیرد. اما انگار رویش را نداشت.
هیچ کس کمکی به او نمی کرد و طرف او نمی رفت تا مجبور نشود کمک کند. فقط پسر بچه ای از راه رسید انگار که پدرش به او گفته دیگر مرد شدی از جیبش چند تومان به مرد خسته داد و رفت.
همه این صحنه هایی که من اسمش را گذاشتم "تکان دهنده" مرا به یاد سوره قدر انداخت: ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم/ و تو چه می دانی شب قدر چیست؟ /شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است.
این دو آیه پیکرم را می لرزاند وقتی می دیدم امشب کسی نه قرآن خواند نه شب قدر را درک کرد جز همان پسر
بچه ای که شاید به قول پدرش مرد بود. و یاد سوره قارعه افتادم آیه های آخر: و اما من خفت موازینه / فامه هاویه
و اما هرکس سنجیده هایش سبک باشد / پس جایش هاویه باشد / و ما ادراک ماهیه/ و تو چه می دانی که آن (هاویه) چیست؟/ نار حامیه/ آتشی است سوزنده
نگاهی به خودم کردم و اینباردو آیه قبل را برای نفس خودم تکرار کردم
برای خودم که واجبی را به فراموشی سپردم ، همان واجب فراموش شده را، امر به معروف و نهی از منکر.
من هیچ تذکری به هیچ کدامشان ندادم و هیچ عمل بدی را نهی نکردم و به هیچ کار سفارش شده ای امر نکردم.
باید هر روز قرآن بخوانم تا بیشتر بدانم
آری ما اسلام را در شب قدر به حراج گذاشتیم.
چون ارزش اش را نمی دانستیم آن را ارزان فروختیم
باید هر روز قرآن بخوانم تا بیشتر بدانم

  • عرفان نحریر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">