تارنگار شخصی عرفان نحریر

سعدی اگر عاشقى کنى و جوانى .... عشق محمد بس است و آل محمد- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تارنگار شخصی عرفان نحریر

سعدی اگر عاشقى کنى و جوانى .... عشق محمد بس است و آل محمد- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

آخرین نظرات

خاطرات دبستانی ام

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ

به بهانه آرایشگاه سری زدم به محله قدیممان، همانجایی که کودکی ام را زمین خوردم، زمانی که فوتبالیستها همه زندگی من و سیامک بود، سیامک همسایه دیوار به دیوارمان بود، چند ماه پیش خیلی اتفاقی مادرم، مادر سیامک را پیدا کرد، می گفت: سیامک حالا آلمان پناهنده است...

من و سیامک با هم دبستان می رفتیم، خواهر دو قالویم هم بود، هر سه تایی با هم به خونه بر می گشتیم و توی راه کلی شوخی می کردیم و چرت و پرت می گفتیم. وقتی هم می رسیدیم خانه غذا می خوردیم و ظهر که می شد در خانه هم را می کوبیدیم، عرفان، سیامک، بیا توی کوچه فوتبال بازی کنیم، چند چند بودیم؟ 58، 94! چندین روز فوتبال ما ادامه داشت و گل هایی را که می زدیم و می خوردیم را حساب می کردیم، اینم از کل کل بچه گی ما، آخ... تلخ ترین خاطره هایم وقتی بود که توپم گم می شد، سوراخ می شد، با کلی ترس یواشکی به مامانم می گفتم که یکی دیگه بخره برام و پدرم نفهمه، چقدر که توپم رفت زیر ماشین هایی که از خیابان با سرعت رد می شدند... چقدر دل تو دلم نبود اون لحظه ها...

توی حال خودم داشتم خاطره هامو مرور می کردم، درب خانه مان را که نگاه کردم، هنوز مثل روز اول بود طرح و نقاشی اش،  درب آهنی آتش کاری شده با زمینه سفسد و نقش های مشکی، انگار که صاحب خانه رنگی را بهتر از این نجسته...

توی خیالم رفتم توی خانه، آه... چقدر دلم زنده شد، بچه گی هایم را می دیدم، استخوان هایی که در باغچه برای من و خواهرم عقیقه کرده بودند یادم آمد، پروانه ای که گرفته بودم وسط حیات... دو چرخه ای که داشتم، دور تا دور باغچه  با دوچرخه ام چره می زدم، چقدر زندگی کردم...

رفتم  توی حال خانه، آخ! چشمم به در کوچکی خورد که حمام خانه را یادم آورد! چقدر معضل بود برایم حمام رفتن، فقط با ترس بابا حمام می رفتم، با کلی گریه و زاری....

آشپزخانه با صفایش...، چقدر مادرم زحمت می کشید، یاد مادرم افتادم! یاد همه مهربانی هایشٍ چقدر صبور بود، چقدر صبور هست!

سمت چپ درب مهمانخانه بود، مهمانخانه بزرگ و جاداری، یک تابلو از احمد خدادوست، رفیق پدرم به یادگار به دیوار چسب خورده، گوشه مهمانخانه بخاری مان بود، من و خواهرم آب یخ از فریزر برداشتیم یک بار و رفتیم پای بخاری، از سر کنجکاوی کمی از آب را ریختیم روی بخاری، تا این کار را کردیم صدای شکستن نسبتا زیادی آمد و شیشه های بخاری شکست، و همراه شیشه ها دل ما هم ریخت، مانده بودیم به مادرم چه بگوییم! وقتی مادر از حمام آمد، گفتیم  یهو اینجوری شد! مادر هم بنده خدا که فکرش را نمی کرد ما چنین کاری کرده باشیم باورش شد، و به خیالمان به خیر گذشت، اما خوب یاد نگرفته بودیم که دروغ نگوییم، هر چند همیشه به مان می گفتند دروغگو دشمن خداست.

پله های بالای خانه مرا به اتاقم برد، به سالن بزرگی که نصفش شده بود اتاق من و نصف دیگرش اتاق خواهرم، بیشترین چیزی که یادم می اید وحشت های خواهرم ببود بعد از ترساندش! نا گهان در سکوت دادی می زدم و می ترساندمش! شدیداً می ترسید! و من هم شدیدا می خندیدم! اما حالا پشیمانم از همه آن خنده ها هرچند که بچه بودم اما خوب و بد را که می فهمیدم!؟

صفای خانه مان مادربزرگ بود، یعنی مادر مادر پدرم، که می شد مادر مادر مادرم! مادر و پدرم دختر عمه پسر دایی بودند که با هم ازدواج کردند، مادر بزرگ عشقش بود و بهار نارنج های درخت نارج توی حیات، وقتی هم برایش نارنج می چیدی و می آوردی سر سفره کلی دعایت می کرد، دعوا های شبانه من و خواهرم زیر پشه بند وقتی من حوصله ام سر می رفت اتفاق خاطره انگیزی بود که حالم را بی قرار تر می کرد، دایم دوست داشتم در گشت امشبم قرآن بخوانم، بزرگی خدا را می دیدم و کوچکی خودم، می گفتم اگر ده سال دیگر به حالای خودم برگردم و اینطور نگاه کنم چهطور! آخ که زندگی همین روز هاییست که برای فردایش تلاش می کنیم، دیروز خاطره انگیز من فقط برای این شیرین بود که فردا را کاری نداشتم، با امروز زندگی می گردم

صاحب کافی نت هم دارد غر میزند که سرد است و می خواهد ببندد در مغازه اش را، باید زود تر بروم

"شور آینده را نباید زد، اما باید برایش برنامه داشت"، اینطوری خاطره انگیز می شود روزهایت، انطوری زبیا می شود لحظه هایت، این گفته 

برداشت من از یکی از احادیث امام علی بود

یا علی دوستان

  • عرفان نحریر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">